باد آورده

جستجوگر پيشرفته سايت





اخبار وبلاگ


تبليغات


در واپسين ساعات اداري يك روز شنبه، در دفتر كارم نشسته و درحال تنظيم گزارش پرونده‌ي سرقتي بزرگ بودم كه توسط يكي از مأمورين، از حضور ارباب رجعي باخبر شدم. مردي خوش‌پوش و حدود 35-30ساله، با سيمايي مضطرب

 
، درحالي‌كه شكوائيه‌اي به دست داشت، داخل شد. خواهش كردم بنشند. نشست و برگه را به دستم داد.
نوشته بود: «بهرام كي‌مرام نام دارم و به تجارت قطعات ماشين‌آلات مشغول هستم. قرار بود امروز با پرواز ساعت چهار بعدازظهر ايران‌اير، به دوبي سفر كنم. به همين‌انگيزه، مبلغ هنگفتي را به دلار و يورو تبديل كردم و درحالي‌كه بست‌هزار يورو به اضافه‌ي بيست‌وهشت هزار دلار در كيفم ارز داشتم، جهت برداشتن





میگویند به دیواری که تازه رنگ شده هرگز تکیه نکن . این روایت آدمهای تازه به دوران رسیده ای ست که راه صد ساله را  یک شبه به طرز معجزه آسایی طی کردند و از هیچ به همه چیز رسیدند . اما خودشان را لای اسکناسهای زرق و برق دار گم کرده و هویت واقعی خودشان را خیلی زود فراموش کردند . متاسفانه فاصله طبقاتی د ر ایران ما بیداد می کند . فقرا فقیرتر شدند و پولدارها به یمن بازار آشفته اقتصادی آن قدر خوردند و بردند و شکم فربه کردند که این روزها به قول قدیمی ها با شاه هم فالوده نمی خورند ... بگذریم . این روایت مربوط به یک زن است که البته دیگر زنده نیست . او به خاطر همین تغییر زندگی به جای مرور گذشته اش به فیس و افاده نشست و این را شوهرش تاب نیاورد . شلنگ حیاط را برداشت و دور از چشم بچه ها و عروسش آن قدر زن نگونبخت را زد که دست آخر فهمید این بیچاره بخت برگشته را روانه...




ناصر بی خیال زنش بود . از همان اول لباس بی غیرتی را تنش کرده بود . همسرش زیبا بود . همین زیبایی باعث شده بود خیلی ها به ناصر حسودی کنند . و از این بابت ناصر به خود ببالد . اما زیبایی زنش برای ناصر دردسر ساز شده بود .  نفع و سودش را دیگران میبردند و ناصر فقط افسوس می خورد . نمی دانست همسرش کجا می رود




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

موضوعات مطالب